مسجد قاسم بن الحسن علیه السلام

مسجد قاسم بن الحسن علیه السلام

یادمان باشد اگر روزی بقیع را ساختیم
ذکر کاشی های باب المجتبی"یا قاسم" است


اجتماع هیئت، کانون فرهنگی هنری و بسیج

اصفهان-اتوبان شهید چمران-خیابان اشراق جنوبی

پیوندهای روزانه

می دونستم تو مسیری که هر روز طی می کنم تا برسم به مسجد، یه جانباز 70 درصدی زندگی می کنه اما نشده بود که برم یه احوالپرسی بکنم. تا اینکه چند ماه پیش همزمان با سالروز ولایت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) توفیق شد و رفتیم منزل این بزرگوار.

به ذهنم رسید حالا که دارم می رم به خاطر این روز یه شاخه گل نرگس هم بخرم و ببرم..

در بدو ورود، خانم رضوان نوربخش-همسر آقای حسین امیری- تا گل نرگس را دید شروع کرد به تشکر و اینکه از صبح مدام دلشون می خواسته گل نرگس بگیرند و نشده بوده..

برای خود ما هم جای تعجب داشت و البته خرسندی

خلاصه بعد از کمی احوالپرسی و این صحبت ها، صحبت از آقای امیری شد و اینکه چطور به این مرتبه رسیده است..

خانم امیری توضیح دادند که آقای امیری، اهل یکی از روستاهای اطراف اصفهان هستند و قبل از ازدواج، به جبهه می روند..بر اثر موج انفجار در عملیات آزادسازی خرمشهر، حافظه ی خودشون را از دست می دهند و قادر به راه رفتن هم نبودند.

یک سال کسی از سرنوشت ایشون خبر نداشته..مادر بزرگوارشون هر روز یه مسافت زیادی را طی می کردند تا به مغازه ای برسند که نامه های روستا تحویل اون مغازه دار می شده بلکه نامه ای، خبری از این پسر بدست بیاورند اما افسوس..این طی مسیر اون قدر رنج آور بوده که خانم جون-مادر آقای امیری- اواخر به حالت چهاردست و پا می رفته..

پدر بزرگوارشون هم در این یک سال مرتبا از این شهر به اون شهر به دنبال فرزند بی نشانش می گشته ..تا اینکه خبر می دهند که امام زمان، یکی از بچه های رزمنده را در بیمارستانی در شیراز شفا داده اند..این بنده ی خدا هم راهی شیراز میشه تا از اون رزمنده بخواد برای یافتن فرزندش دعا کنه..تا به او می رسه می بینه یوسف گمگشته ی خود او است..

پرستارها تعریف می کنند که یه دفعه می بینند آدمی که اصلا قادر به راه رفتن نبوده و حتی نمی تونسته کلمه ای صحبت کنه ناگهان از روی صندلی بلند میشه و از این طرف سالن به اون طرف و برعکس در حرکته..


آقای امیری بعدها تعریف می کنه که دیدم جوانی که تیپ بچه های جبهه را داشت اومد و گفت چرا نشسته ای؟

گفتم نمی تونم حرکت کنم

گفت دستت را بده به من و بلند شو..

تا بلند شدم همه چیز یادم اومد.


البته آقای امیری بعدها دوباره شیمیائی میشه و در حال حاضر قدرت تکلم خودش را هم از دست داده..اما به جرات میگم که معنویت از سر تا پای این بشر می باره.

تازه داشتم به این فکر می کردم که چه تناسبی وجود داشت که ما در این روز به خانه ی این عزیز برویم..

و جدای از همه ی این صحبت ها، خانم امیری، خود قصه ای دارد..

اوئی که در تمام این سالها با کسی دردل نمی کرد مگر با امام زمان..مهدیه ی اصفهان، شاهد دردل های او با امامش بوده است..

بیخود نبود راز هدیه ی گل نرگس برای این خانواده ی مهدوی


این مطلب ادامه دارد...


+کنترل خشم


مسجد و حسینیه قاسم بن الحسن(علیه السلام)

نظرات  (۲)

سلام
نمی دانم چه سری بود خواندن این مطلب . 
در تمام طول مدت خواندن، اشک ریختم و حس عجیبی پیدا کردم . خدا خیرتان دهد انشاالله . 
منتظر ادامه مطلب هستم . 
پاسخ:
سلام برادر
ما فقط وسیله بودیم.روزی شما بود این مطلب
سلام.
با مطلبی در مورد امام هادی و یک کلیپ به روزیم و منتظر جملات زیبای شما هستیم...

ممنون میشم اگه سر بزنید...

یا علی مدد

التماس دعا
پاسخ:
سلام برادر
چشم.ان شاء الله خدمت می رسیم.
ممنون که همیشه خبر میدید
علی یارت
حاجتت روا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی