یا امام حسن..
من شنیدم...
گل تو کربلا رو دیده
به مقتل عمو دویده
یکی دو دستشو بریده
من شنیدم...
که قاسمت به خون تپیده
چنان حماسه افریده
که جامی از عسل چشیده
قاسم تو
تنش به خاک و خون نشسته
ولی لب از رجز نبسته
غرور دشمنو شکسته
نوجوون عاشق تو داره جون میده تو مقتل
می دونستم که شهیده از همون نگاه اول
ای شهادت دلم به دست تو اسیره
بی کربلا داره میمیره منو ببر که خیلی دیره...
راهی ام کن که چشم خیس من به راهه
اگه چه روی من سیاهه کی گفته آرزو گناهه
یک نفر که این صحنه رادیدِِِ،جلو آمد و گفت:ای امیرالمومنین در خیبر به آن بزرگی . سنگینی را از جا کندی و سپر خودت کردی ،حالا نمیتوانی یک نان خشک را خرد کنی؟
امام جواب داد :آن زور و قوت که آن روز دیدی ،برای خدا بود و این ضعف که امروز میبین ، برای نفس .
منبع:کتاب طلایه دار ولایت مهدی قزلی