شب عاشورا، امام حسین(ع) به اصحاب فرمود:
فردا همهی شما کشته خواهید شد، قاسم(ع) نزد عمویش آمد و عرض کرد: عمو جان من هم فردا کشته خواهم شد؟ امام او را به سینهاش چسباند و فرمود: مرگ در نظر تو چگونه است؟ قاسم(ع) جواب داد:
از عسل شیرینتر است.
امام به او فرمود: تو بعد از بلایی عظیم کشته میشوی و عبدالله شیرخوار هم شهید میشود. روز عاشورا قاسم(ع) خود را آمادهی جنگ کرد وبه حضور امام حسین(ع) آمد تا از او اجازهی جهاد بگیرد،امام او را در آغوش گرفت و مدتی با هم گریه کردند، سپس قاسم(ع) اجازه طلبید و امام به او اجازه نمیداد. هرچه آن امامزادهی بزرگوار در اجازهی جهاد، مبالغه میکرد، حضرت مضایقه میفرمود تا آنکه بر پای عموی خود افتاد و چندان بر آن بوسه زد و گریست تا از امام اجازه گرفت .بعضی نقل میکنند که امام حسین(ع) هنگام روانه کردن قاسم(ع) به میدان، عمامهاش را دو نصف کرد نیمی از آن را مانند کفن بر تن قاسم(ع) نمود و نیمی دیگر را بر سر قاسم(ع) بست.آنگاه حضرت قاسم(ع) به سوی میدان رفت و در حالیکه اشک بر گونههای مبارکش روان بود فرمود:
اگر مرا نمیشناسید، من قاسم پسر حسن(ع) ونوهی پیامبر(ص) هستم که برگزیدهای از سوی خداوند است، این عمویم حسین(ع) است که مانند اسیران، گروگان گرفته شده و در بین مردم گرفتار شده است. خدا این مردم را از باران رحمتش سیراب نسازد.سپس کارزار سختی نمود، به طوری که با آن کمی سن، تعدادی از دشمنان را کشت. سپس عمروبن سعد بن نفیل اَزُدی گفت: به خداسوگند به این پسر حمله میکنم، پس بر قاسم(ع) تاخت تا آنگاه که شمشیری بر فرق مبارک آن مظلوم زد و سر او را شکافت،
حضرت قاسم(ع) با صورت روی زمین افتاد و فریاد زد: ای عمو! به فریادم برس...
حمیدبن مسلم میگوید: چون صدای قاسم(ع) به گوش امام حسین(ع) رسید، آن حضرت با شتاب سربرداشت و به قاسم(ع) نگاه کرد، آنگاه به عمرو حمله کرد وبا شمشیری دست او را جدا نمود. عمرو فریادی کشید به طوری که لشکریان صدای او را شنیدند،سواران اهل کوفه حمله کردند تا عمرو را از دست امام رها کنند ولی همین که هجوم آوردند، بدن عمرو با سینهی اسبها برخورد کرد و او زیر پای اسبان لگدکوب و کشته شد. حمیدبن مسلم میگوید:
چون گرد و غبار فرو نشست، دیدم امام بالای سر قاسم(ع) است و آن جوان در حال جان کندن میباشد و پای بر زمین میساید. حضرت فرمود: سوگند به خدا که دشوار است بر عموی تو که او را بخوانی و او نتواند اجابت کند و اگر اجابت کند، تو را سودی نبخشد. دور باشند از رحمت خدا، جماعتی که ترا کشتند. آنگاه امام حسین(ع) قاسم(ع) را از زمین برداشت و در بر کشید و سینهی او را به سینهی خود چسباند وبه سوی خیمهها روان گشت، در حالیکه پاهای قاسم(ع) بر زمین کشیده میشد. سپس او را در نزد پسرش، علیبنالحسین(ع) در میان کشته شدگان اهلبیت خود، جای داد.
روایت شده است که امام حسین(ع) فرمود:
خدایا این گروه را نابود و پراکنده گردان وهیچیک از آنها را باقی نگذار و هرگز آنان را نبخشای.ای عموزادگان من، بردباری کنید. ای اهل بیت من، شکیبایی کنید و بدانید که پس از امروز، دیگر هرگز خواری نخواهید دید.
میل تو به شوق آمد و ضرب المثلت کرد
آماده ی جنگیدن مرد جملت کرد
آنقدر عسل گفتی و مثل عسلت کرد
با زحمت بسیار عمویت بغلت کرد
از بس که عدو سنگ به ظرف عسلت برد
اندام تو در بین عسل ریخت کش آمد
دور و برت آنقدر شلوغ است که جا نیست
خوبیه ضریح تو به این است جدا نیست
بر گیسوی تو خون حسین است حنا نیست
نه!بردن این پیکر تو کار ابا نیست